گر نسيم يوسفم پيدا شود
شاعر : عطار
هر که نابينا بود بينا شود | | گر نسيم يوسفم پيدا شود | بويي از پيراهنش پيدا شود | | بس که پيراهن بدرم تا مگر | زاهد منکر سر غوغا شود | | گر برافتد برقع از پيش رخش | دل ز زلفش کافري يکتا شود | | ور برافشاند سر زلف دو تا | بيشک آن دل ممني حقا شود | | هر دلي کز زلف او زنار ساخت | عقل از لايعقلي رسوا شود | | گر بيابد عقل بوي زلف او | هر که او مشغول اين سودا شود | | از دو عالم فارغ آيد تا ابد | دل چرا شوريده و شيدا شود | | گر کسي پرسد که پيش روي او | ذره سرگردان و ناپروا شود | | تو جوابش ده که پيش آفتاب | از چنين دريا کسي تنها شود | | اي دل از دريا چرا تنها شدي | ميدود تا زودتر آنجا شود | | هر که دور افتد ز جاي خويشتن | ميطپد تا چون سوي دريا شود | | ماهي از دريا چو بر خاک اوفتد | کارت اي غافل کجا زيبا شود | | گر تو بنشيني به بيکاري مدام | گوهري بيمثل و بيهمتا شود | | گر دل عطار با دريا رسد | |
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}