هر که را دانه‌ي نار تو به دندان آيد

شاعر : عطار

هر دم از چشمه‌ي خضرش مدد جان آيدهر که را دانه‌ي نار تو به دندان آيد
تا به عهد تو سوي چشمه‌ي حيوان آيدکو سکندر که لب چشمه‌ي حيوان ديدم
پيش لعل لب تو از بن دندان آيدعقل سرکش چو ببيند لب و دندان تو را
حال او چون سر زلف تو پريشان آيدهر که در حال شد از زلف پريشانت دمي
از پس و پيش برو ناوک مژگان آيدوانکه بر طره‌ي زير و زبرت دست گشاد
همچو گويي سر مردانش به چوگان آيدچون سر زلف تو از مشک شود چوگان ساز
مرد کو در ره عشقت که به ميدان آيدسر مردان جهان در سر چوگان تو شد
نيست اميد که اين راه به پايان آيددر ره عشق تو سرگشته بمانديم و هنوز
تا ز نزديک تو اي ماه چه فرمان آيدماند عطار کنون چشم به ره گوش به در