هر که را دانهي نار تو به دندان آيد شاعر : عطار هر دم از چشمهي خضرش مدد جان آيد هر که را دانهي نار تو به دندان آيد تا به عهد تو سوي چشمهي حيوان آيد کو سکندر که لب چشمهي حيوان ديدم پيش لعل لب تو از بن دندان آيد عقل سرکش چو ببيند لب و دندان تو را حال او چون سر زلف تو پريشان آيد هر که در حال شد از زلف پريشانت دمي از پس و پيش برو ناوک مژگان آيد وانکه بر طرهي زير و زبرت دست گشاد همچو گويي سر مردانش به چوگان آيد چون سر زلف تو از مشک شود...