يک ذره نور رويت گر ز آسمان برآيد

شاعر : عطار

افلاک درهم افتد خورشيد بر سرآيديک ذره نور رويت گر ز آسمان برآيد
تا با فروغ رويت اندر برابر آيدآخر چه طاقت آرد اندر دو کون هرگز
هم و هم تيره گردد هم فهم ابتر آيديارب چه آفتابي کانجا که پرتو توست
نه روح لايق افتد نه عقل در خور آيدچه جاي وهم و فهم است کاندر حوالي تو
در عشق تو بسوزد از جان و دل برآيدهر کو ز ناتمامي از تو وصال جويد
اقبال جاوداني جان را ز در درآيدور از عنايت تو جان را رسد نسيمي
کام و لبش ز معني پر در و گوهر آيدهرگه که شرح رويت عطار پيش گيرد