دلبرم رخ گشاده مي‌آيد

شاعر : عطار

تاب در زلف داده مي‌آيددلبرم رخ گشاده مي‌آيد
کو چنين لب گشاده مي‌آيددر دل سنگ لعل مي‌بندد
مي‌رود کو پياده مي‌آيدشهسوار سپهر از پي او
خلق برهم فتاده مي‌آيدزلف برهم فکنده مي‌گذرد
وز لبش بوي باده مي‌آيداي عجب چشم اوست مست و خراب
عقل کل بر چکاده مي‌آيدپيش سرسبزي خطش چو قلم
چرخ بر سر ستاده مي‌آيدماه سر درفکنده مي‌گذرد
بر خطش سر نهاده مي‌آيدآفتابي که سرکش است چو تيغ
گهر پاک‌زاده مي‌آيددر صفاتش ز بحر جان فريد