تشنه را از سراب چگشايد
شاعر : عطار
سايه را ز آفتاب چگشايد | | تشنه را از سراب چگشايد | از نسيم گلاب چگشايد | | آب حيوان چو هست در ظلمات | از درنگ و شتاب چگشايد | | نيست اين کار جنبش و آرام | غرق درياي آب چگشايد | | قطرهاي را که او نبود و نه هست | از هزاران طناب چگشايد | | بسي ستون است خيمهي عالم | اين چنين فتح باب چگشايد | | صد درت گر گشاد پنداري است | پي بري بر سر اب چگشايد | | چون نبردي بر آب هرگز پي | عالمي ماهتاب چگشايد | | گرچه بغنودهاي بهر نفسي | از دو ساغر شرآب چگشايد | | رو که اين رهروان چو تشنه شدند | خون خوري از کباب چگشايد | | خون بسته است اگر کباب خوري | از خري در خلاب چگشايد | | چون کميت فلک طبق آورد | چرخ را ز انقلاب چگشايد | | تا بتان در زمين همي ريزند | از خطا و صواب چگشايد | | کار چون ذرهاي به علت نيست | از حساب و کتاب چگشايد | | سر يک يک چو او همي داند | از سال و جواب چگشايد | | از همه چون به از همه است آگاه | از ثواب و عقاب چگشايد | | چون من از هر دو کون گم گشتم | هست جاي خراب چگشايد | | گنج ميجستهام به معموري | گر ببينم به خواب چگشايد | | هر چه بيدار ديدهام هيچ است | هست زير نقاب چگشايد | | آفتابي است ذره ذره ولي | زين همه اضطراب چگشايد | | اي فريد آسمان نهاي آخر | |
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}