تشنه را از سراب چگشايد شاعر : عطار سايه را ز آفتاب چگشايد تشنه را از سراب چگشايد از نسيم گلاب چگشايد آب حيوان چو هست در ظلمات از درنگ و شتاب چگشايد نيست اين کار جنبش و آرام غرق درياي آب چگشايد قطرهاي را که او نبود و نه هست از هزاران طناب چگشايد بسي ستون است خيمهي عالم اين چنين فتح باب چگشايد صد درت گر گشاد پنداري است پي بري بر سر اب چگشايد چون نبردي بر آب هرگز پي عالمي ماهتاب چگشايد گرچه بغنودهاي بهر نفسي از دو ساغر...