تا که گشت اين خيال‌خانه پديد

شاعر : عطار

هر زمان گشت صد بهانه پديدتا که گشت اين خيال‌خانه پديد
قصه‌ي سوزن است و شانه پديدناپديد است عيسي مريم
ذره‌اي کس درين دهانه پديدصد جهان ناپديد شد که نشد
هيچکس نيست در ميانه پديدگرچه تو صد هزار مي‌بيني
کيست غمگين و شادمانه پديدچون دو گيتي به جز خيالي نيست
نيست جز نقش يک يگانه پديدزين همه نقش‌هاي گوناگون
گر شود در هزار خانه پديدروشني از يک آفتاب بود
وي عجب نيست مرغ و دانه پديدمرغ در دام اوفتاده بسي است
نه زمان است و نه زمانه پديدمي‌نمايد بسي خيال وليک
اثري نيست جاودانه پديدزين همه کار و بار و گفت و شنود
نه نشان است و نه نشانه پديدصد جهان خلق همچو تير برفت
هست درياي بي کرانه پديدقطره بس ناپديد بينم از آنک
که پديد است بحر يا نه پديدنه که خود قطره کي خبر دارد
نيست سيمرغ و آشيانه پديددو جهان پر و بال سيمرغ است
بيش هر گام صد ستانه پديدره به سيمرغ چون توان بردن
که بشد خازن و خزانه پديدقدر خلعت کنون بدانستم
از دل آمد بسي زبانه پديدگر درين شرح شد زبان از کار
نيست پايان اين فسانه پديدسر فروپوش چند گويي از آنک
نشود سر اين ترانه پديدگر شود گوش ذره‌هاي دو کون
عالمي عذر شد زنانه پديدشيرمردان مرد را اينجا
کاسمان هست از آسمانه پديدندهد شرح اين کسي چو فريد