عاشقي نه دل نه دين مي‌بايدش

شاعر : عطار

من چنينم چون چنين مي‌بايدشعاشقي نه دل نه دين مي‌بايدش
پيش رويش بر زمين مي‌بايدشهر کجا رويي چو ماه آسمان است
مرد جان در آستين مي‌بايدشزن صفت هرگز نبيند آستانش
اين چه باشد بيش ازين مي‌بايدشمي‌کشد هر روز عاشق صد هزار
دايما اندوهگين مي‌بايدششادماني از غرور است از غرور
حجره از قلب حزين مي‌بايدشبرهم افتاده هزاران عرش هست
زانکه آتش همنشين مي‌بايدشدر ره عشقش چو آتش گرم خيز
سوز عشق و درد دين مي‌بايدشسر گنج او به خامي کس نيافت
آه گرم آتشين مي‌بايدشآه سرد از نفس خام آيد پديد
هست صد عالم امين مي‌بايدشآن امانت کان دو عالم برنتافت
زانکه کوري راه‌بين مي‌بايدشگنج عشقش گر نديدي کور شو
اهل آن گنج يقين مي‌بايدشسر گنج او همه عالم پر است
ليک مرد خوشه چين مي‌بايدشمي‌تواند داد هر دم خرمني
و از تو يک نان جوين مي‌بايدششرق تا غرب جهان خوان مي‌نهد
در ميان پوستين مي‌بايدشاوست شاه تاج بخش اما اياز
تا شوي گستاخ اين مي‌بايدشگنج‌ها بخشيد و از تو وام خواست
زانکه عاشق راستين مي‌بايدشامتحان را زلف هر دم کژ کند
وز دل تو يک نگين مي‌بايدشنه فلک فيروزه‌اي از کان اوست
ليک خلقي در کمين مي‌بايدشدست کس بر دامن او کي رسد
اي عجب مرد آهنين مي‌بايدشعاشقان را دست و پاي از کار شد
جاي چرخ چارمين مي‌بايدشآفتابي اي عجب با ما بهم
ذره ذره زير زين مي‌بايدشذره‌اي را بار مي‌ندهد وليک
کين قدر حبل المتين مي‌بايدشپاي بگسل از دو عالم اي فريد