من چنينم چون چنين ميبايدش | | عاشقي نه دل نه دين ميبايدش |
پيش رويش بر زمين ميبايدش | | هر کجا رويي چو ماه آسمان است |
مرد جان در آستين ميبايدش | | زن صفت هرگز نبيند آستانش |
اين چه باشد بيش ازين ميبايدش | | ميکشد هر روز عاشق صد هزار |
دايما اندوهگين ميبايدش | | شادماني از غرور است از غرور |
حجره از قلب حزين ميبايدش | | برهم افتاده هزاران عرش هست |
زانکه آتش همنشين ميبايدش | | در ره عشقش چو آتش گرم خيز |
سوز عشق و درد دين ميبايدش | | سر گنج او به خامي کس نيافت |
آه گرم آتشين ميبايدش | | آه سرد از نفس خام آيد پديد |
هست صد عالم امين ميبايدش | | آن امانت کان دو عالم برنتافت |
زانکه کوري راهبين ميبايدش | | گنج عشقش گر نديدي کور شو |
اهل آن گنج يقين ميبايدش | | سر گنج او همه عالم پر است |
ليک مرد خوشه چين ميبايدش | | ميتواند داد هر دم خرمني |
و از تو يک نان جوين ميبايدش | | شرق تا غرب جهان خوان مينهد |
در ميان پوستين ميبايدش | | اوست شاه تاج بخش اما اياز |
تا شوي گستاخ اين ميبايدش | | گنجها بخشيد و از تو وام خواست |
زانکه عاشق راستين ميبايدش | | امتحان را زلف هر دم کژ کند |
وز دل تو يک نگين ميبايدش | | نه فلک فيروزهاي از کان اوست |
ليک خلقي در کمين ميبايدش | | دست کس بر دامن او کي رسد |
اي عجب مرد آهنين ميبايدش | | عاشقان را دست و پاي از کار شد |
جاي چرخ چارمين ميبايدش | | آفتابي اي عجب با ما بهم |
ذره ذره زير زين ميبايدش | | ذرهاي را بار ميندهد وليک |
کين قدر حبل المتين ميبايدش | | پاي بگسل از دو عالم اي فريد |