گم شدم در خود نمي‌دانم کجا پيدا شدم

شاعر : عطار

شبنمي بودم ز دريا غرقه در دريا شدمگم شدم در خود نمي‌دانم کجا پيدا شدم
راست کان خورشيد پيدا گشت ناپيدا شدمسايه‌اي بودم از اول بر زمين افتاده خوار
گوئيا يکدم برآمد کامدم من يا شدمزآمدن بس بي نشانم وز شدن بس بي خبر
در فروغ شمع روي دوست ناپروا شدممي‌مپرس از من سخن زيرا که چون پروانه‌اي
لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدمدر ره عشقش چو دانش بايد و بي دانشي
اين عجايب بين که چون بينا و نابينا شدمچون همه تن ديده مي‌بايست بود و کور گشت
تا کجاست آنجا که من سرگشته‌دل آنجا شدمخاک بر فرقم اگر يک ذره دارم آگهي
من ز تاثير دل او بي دل و شيدا شدمچون دل عطار بيرون ديدم از هر دو جهان