تا عشق تو را به جان ربودم

شاعر : عطار

بي درد تو يک نفس نبودمتا عشق تو را به جان ربودم
وز شوق الست در سجودماز روز ازل هنوز مستم
اين خود ز کمال تو شنودمگفتي که جمال خود نمايم
مي‌سازم و سوخت اين وجودمدر آتش هجر انتظارم
گر جمله گلاب و مشک و عودمبي لطف تو بوي خوش ندارم
بر اوج فلک رسيد دودماز بوي جگر که مي‌گدازم
آنگه در اهليت گشودممفتاح هدايتم تو دادي
صد باره درون خود زدودمدر عشق تو يافتم سعادت
کز حسن تو عارفي نمودمنامم ز تو زان شده است عطار