تا عشق تو را به جان ربودم شاعر : عطار بي درد تو يک نفس نبودم تا عشق تو را به جان ربودم وز شوق الست در سجودم از روز ازل هنوز مستم اين خود ز کمال تو شنودم گفتي که جمال خود نمايم ميسازم و سوخت اين وجودم در آتش هجر انتظارم گر جمله گلاب و مشک و عودم بي لطف تو بوي خوش ندارم بر اوج فلک رسيد دودم از بوي جگر که ميگدازم آنگه در اهليت گشودم مفتاح هدايتم تو دادي صد باره درون خود زدودم در عشق تو يافتم سعادت کز حسن تو عارفي نمودم ...