تا نرگست به دشنه چون شمع کشت زارم

شاعر : عطار

چون لاله دور از تو جز خون کفن ندارمتا نرگست به دشنه چون شمع کشت زارم
چون حلقه‌هاي زلفت غمهاي بي شمارمدر پاي اوفتادم زيرا که سر ندارد
هرگز سري ندارد چندان که برشمارماز بسکه هست حلقه در زلف سرفرازت
گر داشتي دل تو يک ذره استوارمبادم نبردي آخر چون ذره‌اي ز سستي
در آفتاب رويت چشم ستاره بارمهرگز ستاره ديدي در آفتاب بنگر
زين بيش سر ميفکن چون شمع در کنارمپيوسته پيش حکمت چون سرفکنده‌ام من
بي لاله‌زار رويت اين ناله‌هاي زارمبر نه به لطف دستي کز حد گذشت داني
پس من ز درد عشقت با که نفس برآرمچون دم نمي‌توان زد با هيچکس ز عشقت
کز کار شد زبانم وز دست رفت کارمعطار کي تواند شرح غم تو دادن