گنج دزديده ز جايي پي برم

شاعر : عطار

گر به کوي دلربايي پي برمگنج دزديده ز جايي پي برم
گر به قرب جانفزايي پي برمجان برافشانم چو پروانه ز شوق
غرقه‌ام تا آشنايي پي برمعشق دريايي است من در قعر او
من چه سان نه سر نه پايي پي برمچون کسي بر آب دريا پي نبرد
من چگونه ره به جايي پي برمچرخ چندين گشت و بر جاي خوداست
تا ابد بر يک درايي پي برمراضيم گر من درين راه عظيم
گر به ميم مرحبايي پي برمسر دراندازم ز شادي همچو نون
خاصه در تاريکنايي پي برمنيست ممکن کاب حيوان قطره‌اي
کز حقيقت ماجرايي پي برمچون مجاز افتاده‌ام نادر بود
تا نسيم رهنمايي پي برممي‌روم گمراه نه دين و نه دل
از کجا من خونبهايي پي برمچون نهان است آنکه صد بارم بکشت
گرچه هر دم ماورايي پي برمپست ميرم عاقبت در چاه بعد
پس چگونه منتهايي پي برمچون ندارد منتها پيشان عشق
بود که زان عالم بقايي پي برمچون بقاي اين جهان عين فناست
بو که در پايان فنايي پي برمور ز پيشانم بقايي روي نيست
خوشدلم گر روستايي پي برممصر جامع پي نبردي اي فريد