روزي که عتاب يار درگيرم

شاعر : عطار

با هر مويش شمار درگيرمروزي که عتاب يار درگيرم
گر نيست مرا غبار درگيرمچون خاک ز دست او کنم بر سر
آنگه سخن از کنار درگيرمچون قصه‌ي بوسه با ميان آرم
از صد نه که از هزار درگيرمگر بوسه عوض دهد يک چه بود
اول ز هزار بار درگيرمگر باز کنار خواهدم دادن
دل گيرم و کارزار درگيرمچون قصد به جان من کند چشمش
بر بو که هزار کار درگيرمگرچه به نمي‌رود مرا کاري
صد شمع ز روي يار درگيرمصد مشعله از جگر برافروزم
هر دم من از آن نگار درگيرمهر فريادي که عاشقان کردند
من از رخ غمگسار درگيرمآهي که هزار شعله درگيرد
زين چشم ستاره بار درگيرمهر شب صد ره چو شمع کار از سر
صد ناله‌ي زار زار درگيرمهر روز ز لاله‌زار روي او
گر ماتم آشکار درگيرمپنهان ز فريد برد دل شايد