دل و جانم ببرد جان و دلم

شاعر : عطار

بي دل و جان بماند آب و گلمدل و جانم ببرد جان و دلم
کين چه درد است در نهاد دلممتحير شدم نمي‌دانم
آتشين شد مزاج معتدلماين قدر آگهم کز آتش عشق
کو مرا کشت و من ازو خجلمچون بود کشته از کشنده خجل
و او ز غيرت نمي‌کند بحلمبحلي خواستم چو خونم ريخت
نيست يک تن گواه بر سجلمسجلي ساختم به خونم ليک
گو برآي از نهاد محتملمجان عطار مرغ دنيا نيست