دل و جانم ببرد جان و دلم

دل و جانم ببرد جان و دلم شاعر : عطار بي دل و جان بماند آب و گلم دل و جانم ببرد جان و دلم کين چه درد است در نهاد دلم متحير شدم نمي‌دانم آتشين شد مزاج معتدلم اين قدر آگهم کز آتش عشق کو مرا کشت و من ازو خجلم چون بود کشته از کشنده خجل و او ز غيرت نمي‌کند بحلم بحلي خواستم چو خونم ريخت نيست يک تن گواه بر سجلم سجلي ساختم به خونم ليک گو برآي از نهاد محتملم جان عطار مرغ دنيا نيست
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دل و جانم ببرد جان و دلم
دل و جانم ببرد جان و دلم
دل و جانم ببرد جان و دلم

شاعر : عطار

بي دل و جان بماند آب و گلمدل و جانم ببرد جان و دلم
کين چه درد است در نهاد دلممتحير شدم نمي‌دانم
آتشين شد مزاج معتدلماين قدر آگهم کز آتش عشق
کو مرا کشت و من ازو خجلمچون بود کشته از کشنده خجل
و او ز غيرت نمي‌کند بحلمبحلي خواستم چو خونم ريخت
نيست يک تن گواه بر سجلمسجلي ساختم به خونم ليک
گو برآي از نهاد محتملمجان عطار مرغ دنيا نيست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما