هرگز دل پر خون را خرم نکني دانم

شاعر : عطار

مجروح توام داني مرهم نکني دانمهرگز دل پر خون را خرم نکني دانم
يکدم دل پر غم را بي غم نکني دانماي شادي غمگينان چون تو به غمم شادي
با خويشتنم يکدم همدم نکني دانمچون دم دهيم دايم گر دم زنم و گرنه
مويي ز جفاکاري تو کم نکني دانمهر روز وفاداري من بيش کنم داني
در پرده‌ي يک رازم محرم نکني دانمچون راز دل از اشکم پنهان به نمي‌ماند
گر عهد کني با من، محکم نکني دانمگفتي که اگر خواهي تا عهد کنم با تو
اي راحت جان و دل اين هم نکني دانمآن روز که دل بردي گفتي ببرم جانت
صعب است که بعد از من ماتم نکني دانمسهل است اگرم کشتي از جان بحلت کردم
عطار سبک‌دل را خرم نکني دانمبا خيل گران‌جانان بنشسته‌اي و يکدم