من پاي همي ز سر نميدانم
شاعر : عطار
او را دانم دگر نميدانم | | من پاي همي ز سر نميدانم | کز ميکده ره بدر نميدانم | | چندان مي عشق يار نوشيدم | از هيچ وجود اثر نميدانم | | جايي که من اوفتادهام آنجا | از موضع خود گذر نميدانم | | گر صد ازل و ابد به سر آيد | جز بي صفتي خبر نميدانم | | جز بي جهتي نشان نمييابم | گم گشتم و بال و پر نميدانم | | مرغي عجبم زبس که پريدم | من معذورم اگر نميدانم | | اين حال چو هيچکس نميداند | تا کي دانم مگر نميدانم | | بگرفت دلم ز دانم و دانم | يک قاعده معتبر نميدانم | | چون قاعدهي وجود بر هيچ است | يک جنبش جانور نميدانم | | جنبش ز هزار گونه ميبينم | کو علم چو اين قدر نميدانم | | آن چيست که خلق ازوست جنبنده | گم کردم و پا و سر نميدانم | | با خلق مرا چکار چون خود را | زين پست بلندتر نميدانم | | با آنکه فريد پست گشت اين جا | |
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}