او را دانم دگر نميدانم | | من پاي همي ز سر نميدانم |
کز ميکده ره بدر نميدانم | | چندان مي عشق يار نوشيدم |
از هيچ وجود اثر نميدانم | | جايي که من اوفتادهام آنجا |
از موضع خود گذر نميدانم | | گر صد ازل و ابد به سر آيد |
جز بي صفتي خبر نميدانم | | جز بي جهتي نشان نمييابم |
گم گشتم و بال و پر نميدانم | | مرغي عجبم زبس که پريدم |
من معذورم اگر نميدانم | | اين حال چو هيچکس نميداند |
تا کي دانم مگر نميدانم | | بگرفت دلم ز دانم و دانم |
يک قاعده معتبر نميدانم | | چون قاعدهي وجود بر هيچ است |
يک جنبش جانور نميدانم | | جنبش ز هزار گونه ميبينم |
کو علم چو اين قدر نميدانم | | آن چيست که خلق ازوست جنبنده |
گم کردم و پا و سر نميدانم | | با خلق مرا چکار چون خود را |
زين پست بلندتر نميدانم | | با آنکه فريد پست گشت اين جا |