ما ز عشقت آتشين دل مانده‌ايم

شاعر : عطار

دست بر سر پاي در گل مانده‌ايمما ز عشقت آتشين دل مانده‌ايم
پاي در گل دست بر دل مانده‌ايمخاک راه از اشک ما گل گشت و ما
ما ندانستيم و غافل مانده‌ايمناگهاني برق وصل تو بجست
همچو مرغ نيم بسمل مانده‌ايملاجرم از بس که بال و پر زديم
دايما در کار مشکل مانده‌ايمچون ز عشقت هيچ مشکل حل نشد
چون ز غفلت ما به ساحل مانده‌ايمعشق تو درياست اما زان چه سود
چون نخستين گام منزل مانده‌ايمکي تواند يافت عطار از تو کام