گرچه در عشق تو جان درباختيم

شاعر : عطار

قيمت سوداي تو نشناختيمگرچه در عشق تو جان درباختيم
در ره سوداي تو مي‌باختيمسالها بر مرکب فکرت مدام
يک نفس با تو نمي‌پرداختيمخود تو در دل بودي و ما از غرور
پيش عشقت جان و دل درباختيمچون بگستردي بساط داوري
تا به سوداي تو سر بفراختيمبر دوعالم سرفرازي يافتيم
ما چو شمع از تف آن بگداختيمآتش عشقت درآمد گرد دل
خويشتن در آتشت انداختيمبر اميد وصل تو پروانه‌وار
گاه با آن سوختن مي‌ساختيمگاه چون پروانه‌اي مي‌سوختيم
تا نواي درد تو بنواختيمهمچو عطار از جهان برديم دست