ما ننگ وجود روزگاريم

شاعر : عطار

عمري به نفاق مي‌گذاريمما ننگ وجود روزگاريم
شوريده‌دلان بيقراريممحنت‌زدگان پر غروريم
در ميکده رند درد خواريمدر مصطبه عور پاکبازيم
دلسوختگان سوکواريمجان باختگان راه عشقيم
از ظلمت کفر در خماريمناخورده دمي شراب ايمان
قولي به زبان همي برآريمايمان چه که با دلي پر از بت
زنار به زير خرقه داريمما ممن ظاهريم ليکن
دير است که ما در انتظاريمبويي به مشام ما رسيده است
نه در خور دستگاه ياريمنه يار جمال مي‌نمايد
نه در پس پرده مرد کاريمنه پرده ز پيش ما برافتد
تا روز شمار در شماريمدردي که شمار کرد عطار