بر هرچه که دل نهاده باشيم

شاعر : عطار

در مشرکي اوفتاده باشيمبر هرچه که دل نهاده باشيم
حالي ز دو خر پياده باشيمگر بر کامي سوار گرديم
داد نفسي نداده باشيمصد عمر اگر به سر باستيم
غم نيست که مست باده باشيممستي و غرور سخت کاري است
کين باد ز سر نهاده باشيمزان پيش که سر نماند آن به
بيني که ز مرد زاده باشيمهرگه که ز زاد و بوم رستيم
در پيش خود ايستاده باشيمچون سايه در آفتاب روشن
از هستي خويش ساده باشيمآن به که درين قفس چو عطار