اي به روي تو عالمي نگران

شاعر : عطار

نيست عشق تو کار بي‌خبراناي به روي تو عالمي نگران
ناگزيري چو جان و ناگذرانبي نظيري چو عقل و بي همتا
کي بدانند قدر مختصرانگوهري را که کس نداند قدر
دايما در جمال خود نگرانمرد عشق تو هم تويي که تويي
جز يکي نيست ديده ديده‌ورانچون دويي راه نيست در ره تو
پرده‌ي عاشقان خود مدرانپرده بردار و بيش ازين آخر
با تو در باختند پاک‌برانهرچه صد سال گرد آوردند
پس چه سنجند هيچ اين دگرانپاک‌بازان چو مانده‌اند از تو
باشه در مرغ خويشتن مپراندل عطار مرغ دانه‌ي توست