عشق را بي‌خويشتن بايد شدن

شاعر : عطار

نفس خود را راهزن بايد شدنعشق را بي‌خويشتن بايد شدن
در ره او بت‌شکن بايد شدنبت بود در راه او هرچه آن نه اوست
کافر يک يک شکن بايد شدنزلف جانان را شکن بيش از حد است
دور دور از خويشتن بايد شدنتو بدو نزديک نزديکي وليک
در رهش بي ما و من بايد شدندر نگنجد ما و من در راه او
عاشقان را بي وطن بايد شدندوست چون هرگز نيايد در وطن
خاک راه تن به تن بايد شدندر ره او بر اميد وصل او
زنده در زير کفن بايد شدنهمچو لاله غرقه در خون جگر
با يکي در پيرهن بايد شدندر ره او چون دويي را راه نيست
پاکباز انجمن بايد شدنپس چو عطار اندر آفاق جهان