ماييم دل بريده ز پيوند و ناز تو

شاعر : عطار

کوتاه کرده قصه‌ي زلف دراز توماييم دل بريده ز پيوند و ناز تو
زنگي دلم ز شادي بي ترکتاز توتا ترکتاز هندوي زلف تو ديده‌ام
کان راست بود ترک کج پرده ساز توهرگز نساخت در ره عشاق پرده‌اي
از شوق زلف عنبري سرفراز توسر در نشيب مانده‌ام از غم چو مست عشق
آزاد شد ز قامت تو در نماز توگر بود پيش قامت تو سرو در نماز
زان خط محقق است که شد نسخ ناز توخطت که آفتاب رخت را روان بود
پرورده است از شکر دلنواز توني ني که هست خط تو سرسبز طوطيي
طوطي گرفت غاشيه‌ي دلنواز توشهباز حسن تو چو ز خط يافت پر و بال
از حد گذشت شوق من و احتراز توهر روز احتراز تو بيش است سوي من
واقف نگشت هيچ‌کس از گنج راز تواز بس که هست در ره سوداي تو طلسم
چون کس نبود محرم کوي مجاز توچون از کسي حقيقت رويت طلب کنم
گر سر دمي چو شمع بتابد ز گاز توسر باز زن چو شمع به گازي فريد را