اي دل مبتلاي من شيفته‌ي هواي تو

شاعر : عطار

ديده دلم بسي بلا آن همه از براي تواي دل مبتلاي من شيفته‌ي هواي تو
چون ز براي خود کنم چند کشم بلاي توراي مرا به يک زمان جمله براي خود مران
عشق تو و بلاي جان، جان من و وفاي توني ز براي تو به جان بار بلاي تو کشم
گر نکنم ز دوستي از دل و جان هواي توباد جهان بي وفا دشمن من ز جان و دل
جمله‌ي جان عاشقان مست مي لقاي توپره ز روي برفکن زانکه بماند تا ابد
ني که محقري است خود کي بود اين سزاي توجان و دلي است بنده را بر تو فشانم اينکه هست
گاه و به‌گاه نيستي سرمه ز خاک پاي توچشم من از گريستن تيره شدي اگر مرا
زنده شوم به يک نفس از لب جانفزاي توگر ببري به دلبري از سر زلف جان من
مي نپذيري اين ازو پس چه کند براي توهست ز مال اين جهان نقد فريد نيم جان