اي دل مبتلاي من شيفتهي هواي تو شاعر : عطار ديده دلم بسي بلا آن همه از براي تو اي دل مبتلاي من شيفتهي هواي تو چون ز براي خود کنم چند کشم بلاي تو راي مرا به يک زمان جمله براي خود مران عشق تو و بلاي جان، جان من و وفاي تو ني ز براي تو به جان بار بلاي تو کشم گر نکنم ز دوستي از دل و جان هواي تو باد جهان بي وفا دشمن من ز جان و دل جملهي جان عاشقان مست مي لقاي تو پره ز روي برفکن زانکه بماند تا ابد ني که محقري است خود کي بود اين سزاي تو جان...