اي دو عالم يک فروغ از روي تو

شاعر : عطار

هشت جنت خاک‌بوس کوي تواي دو عالم يک فروغ از روي تو
تا ابد حبل‌المتين يک موي توهر دو عالم را درين چاه حدوث
يک سر موي است پيش روي توهر دو عالم گرچه عالي اوفتاد
روز رومي و شب هندوي تودر رهت تا حشر دو سرگشته‌اند
تا شود يک ذره هم‌زانوي توبس که بر پهلو بگرديد آفتاب
کو نهد از بيم گامي سوي توپس برفت و ديد و روي آن نديد
ذره است آنجا که آيد روي توآفتاب آخر چه سنجد چون دو کون
کي تواند گشت هم‌بازوي توچون شکستي چرخ گردان را کمان
چون شود انديشه هم‌پهلوي توجان خود از انديشه‌ي تو محو گشت
از فروغ حقه‌ي للي توحقه‌ي گردون چرا پر لولوي است
يک مژه از نرگس جادوي توصد هزاران جادوان را صف شکست
چشم هر که افتاد بر ابروي توهمچو ابروي تواش چشمي رسيد
کو بسوخت از روي بس نيکوي توشعر بس نيکو از آن گويد فريد