ذره‌اي ناديده گنج روي تو

شاعر : عطار

ره بزد بر ما طلسم موي توذره‌اي ناديده گنج روي تو
اي نگارستان جانم روي توگشت رويم چون نگارستان ز اشک
جمله‌ي ذرات چشماروي توهست خورشيد رخت زير نقاب
خون جان‌ها مشک شد بر بوي تودر درون چون نافه‌ي آهوي حسن
از سواد چشم چون آهوي توشير گردون جامه مي‌پوشد کبود
آرزوي حقه‌ي للي توآسمان را چون زمين در حقه کرد
گر توان شد هندوي هندوي توهندويم هندوي زلفت را به جان
طاق افتاديم از ابروي توچون ز چشمت تيرباران در رسيد
در صفات نرگس جادوي توني که بنموديم صد سحر حلال
بو که برساند به خاک کوي توخاک خواهم گشت تا بادي مرا
گر مرا بادي رساند سوي توني ز چون من خاک گردي از درت
چون همي هستند در پهلوي توچون کند از توکسي پهلو تهي
کين کماني نيست بر بازوي تواز کمان عشق بگريز اي فريد