دوش درآمد ز درم صبحگاه
شاعر : عطار
حلقهي زلفش زده صف گرد ماه | | دوش درآمد ز درم صبحگاه | کرده پريشان شکنش صد سپاه | | زلف پريشانش شکن کرده باز | مژده رسان باد صبا صبحگاه | | از سر زلفش به دل عاشقان | تا دلم از درد برآورد آه | | مست برم آمد و درديم داد | توبه کني توبه بتر از گناه | | گفت رخم بين که گر از عشق من | زين مي نوشين بدهي گاه گاه | | گفتمش اي جان چکنم تا مرا | تا برسي زود بدين دستگاه | | گفت ز خود فاني مطلق بباش | گرچه بگردي تو نگردي تباه | | گر بخورندت به مترس از وجود | در شکمش مشک شود آن گياه | | آهو چيني چو گياهي خورد | تا برهي از ضرر آب و جاه | | مات شو ار شاه همه عالمي | کي برهد تا نشود مات شاه | | از شدن و آمدن و از گريز | کس نتواند که کند کوه کاه | | گفتمش از علم مرا کوههاست | جمله فرو شوي به آب سياه | | گفت که هرچيز که دانستهاي | بر دل و جانت بگشايند راه | | چون همه چيزيت فراموش شد | جهد بر آن کن که برآيي ز چاه | | يوسف قدسي تو و ملک تو مصر | از مه و خورشيد نيابد کلاه | | تا سر عطار نگردد چو گوي | گو برو و خرقه ز عطار خواه | | هرکه درين واقعه آزاد نيست | |
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}