صد قلزم سيماب بين بر طارم زر ريخته

شاعر : عطار

صد صحن مرواريد بين بر بحر اخضر ريختهصد قلزم سيماب بين بر طارم زر ريخته
هر دم شترمرغ فلک از سينه اخگر ريختهمه رخ نموده از سمک ماهي شده مه را شبک
بگسسته عقد دختران وز عقد گوهر ريختهنقش از ميان اختران بگريخته چون دلبران
در حلق صبح مشک دم صد بيضه عنبر ريختهصبح آمده با جام جم چون شير با زرين علم
ساقي ز جام لاله‌گون خون معطر ريختهمطرب ز بانگ ارغنون کرده حريفان را زبون
هر دم ز لعل چون شکر صد نقل ديگر ريختهچون گل بتان سيم‌بر بر کف نهاده جام زر
پسته گشاده ساقيان وز پسته شکر ريختهسيمين‌بران بسته ميان مي کرده در جام کيان
مي مرغ جان را زير پي، هم بال و هم پر ريختههر سيم‌تن از تف مي، رقاص گشته زير خوي
وز خاطر خورشيد وش آب زر تر ريختهعطار با مستان خوش صافي دل است و دردکش