اي روي همچو ماهت يک پرده بر گرفته

شاعر : عطار

جان هاي بي قراران فرياد در گرفتهاي روي همچو ماهت يک پرده بر گرفته
با صد هزار خجلت ايمان ز سر گرفتهدر پيش نور رويت پيران شست ساله
ناگاه جان و دل را بس بي خبر گرفتهعشقت به دلربايي بگشاده دست بر ما
جان هر دم از کمالت راهي دگر گرفتهدل هر دم از فراقت داغي دگر کشيده
هر ذره ذره‌ي تو صد راه بر گرفتهاز بس که رهزنانند اندر رهت ز غيرت
عشقت به جان رسيده دل را به‌در گرفتهچون آفتاب رويت بر جان فکند پرتو
جان‌هاي عاشقان را در زير پر گرفتهعشق تو چون همايي پر بر کشيده از هم
بر آرزوي رويت راه سحر گرفتهمستان عشق هر شب همچون صبوح خيزان
صحراي هر دو عالم خون جگر گرفتهآنجا که حسن رويت بوي نمک نموده
هم از نظر فکنده هم مختصر گرفتهعطار در غم تو شادي هر دو عالم