اي يک کرشمه‌ي تو صد خون حلال کرده

شاعر : عطار

روي چو آفتابت ختم جمال کردهاي يک کرشمه‌ي تو صد خون حلال کرده
هر سال ماه رويت با ماه و سال کردهنيکوييي که هرگز ني روز ديد ني شب
اجسام خيره گشته ارواح حال کردهخورشيد طلعت تو ناگه فکنده عکسي
چون روي تو بديده پشتي چو دال کردهماهي که قاف تا قاف از عکس اوست روشن
وآخر ز شرم رويت خود را هلال کردهاول چو بدره‌ي سيم از نور بدر بوده
هم دست خوش گرفته هم پايمال کردهيک غمزه‌ي ضعيفت صد سرکش قوي را
با هر يکي به خوبي صد پر و بال کردهروي تو مهر و مه را در زير پر گرفته
خورشيد بر کمينه عزم زوال کردهزلف تو چون به شبرنگ آفاق در نوشته
تا از کمند زلفت مويي خيال کردهدل را شده پريشان حالي و روزگاري
چندين مراغه در خون زان خط و خال کردهچون مرغ دل ز زلفت خسته برون ز در شد
ما و دلي و جاني وقت وصال کردهبا آنکه بوي وصلت نه دل شنيد و نه جان
خط تو چشم بسته خال تو لال کردهگوياترين کسي را کو تيزبين‌تر آمد
تا او به وصف چشمت سحر حلال کردهشعر فريد کرده شرح لب تو شيرين