اي ز سوداي تو دل شيدا شده

شاعر : عطار

زآتش عشق تو آب ما شدهاي ز سوداي تو دل شيدا شده
تو چو دري در بن دريا شدهعاشقان در جست و جويت صد هزار
در ميان جان و دل پيدا شدهاز ميان آب و گل برخاسته
خون دل پالوده و جانها شدهعاشقان را بر اميد روي تو
خود به عشق خويش ناپروا شدهتو ز جمله فارغ و مشغول خويش
بر جمال خويشتن شيدا شدهديده روي خويشتن در آينه
تو چو شمع از نور خود يکتا شدهما همه پروانه‌ي پر سوخته
ديده‌ي يعقوب نابينا شدهيوسف اندر ملک مصر و سلطنت
چند بازت جويم اي گم ناشدهگم شدم در جست و جويت روز و شب
مي‌نبينم از تو خون پالا شدهچون دل عطار در عالم دلي