اي هر دهان ز ياد لبت پر عسل شده

شاعر : عطار

در هر زبان خوشي لب تو مثل شدهاي هر دهان ز ياد لبت پر عسل شده
مشاطه‌ي جمال تو لطف ازل شدهآوازه‌ي وصال تو کوس ابد زده
ارواح حال کرده و اجسام حل شدهاز نيم ذره پرتو خورشيد روي تو
در حلقه‌هاي زلف تو صاحب محل شدهجان‌ها ز راه حلق برافکنده خويشتن
آورده خط به خون من و در عمل شدهترک رخت که هندوک اوست آفتاب
آبي که مي‌خورم ز تو با خون بدل شدهبر توچون من به دل نگريدم روا مدار
وز کافري زلف تو در دين خلل شدهاي از کمال روي تو نقصان گرفته کفر
در خون جان خويشتنم زين قبل شدهچون ديده‌ام نزول تو در خون جان خويش
سلطان عالم است بدين يک غزل شدهدر وصف تو فريد که از چاکران توست