اي ز صفات لبت عقل به جان آمده

شاعر : عطار

از سر زلفت شکست در دو جهان آمدهاي ز صفات لبت عقل به جان آمده
تشنه دايم شده خشک دهان آمدهچشمه‌ي آب حيات بي‌لب سيراب تو
دلشدگان تورا کار به جان آمدهنرگس خون‌ريز تو تير جفا ريخته
عقل ز تشوير او بسته دهان آمدهپسته‌ي تو در سخن تا شکرافشان شده
ابرش فکرت مدام تنگ‌عنان آمدهدر طلب روي تو گرد جهان فراخ
پيش نثار رخت نعره‌زنان آمدهعاشقت از جان و دل با دل و جان برطبق
نام دلم گم شده و او به نشان آمدهتا دل پر خون من جسته ز وصلت نشان
جمله‌ي عشاق را ره به کران آمدهچون شده روشن که نيست راه به تو تا ابد
مرغ دلش در قفس در خفقان آمدهتا که فتاده ز تو در دل عطار شور