من کيم اندر جهان سرگشته‌اي

شاعر : عطار

در ميان خاک و خون آغشته‌ايمن کيم اندر جهان سرگشته‌اي
در نفاق خود ز حد بگذشته‌ايدر رياي خود منافق پيشه‌اي
مفلسي بي پا و سر سرگشته‌ايشهرگردي خودنمايي رهزني
کاشکي هرگز قلم ننبشته‌ايدر ازل گويي قلم رندم نبشت
پس چرا گم کرده‌ام سر رشته‌اييک سر سوزن نديدم روي دوست
کاشکي يک تخم هرگز کشته‌ايبرهمي جويد دلم ناکشته تخم
با دلي خاکي به خون بسرشته‌ايکيست عطار اين سخن را هيچکس