خطي از غاليه بر غاليه‌دان آوردي

شاعر : عطار

دل اين سوخته را کار به جان آورديخطي از غاليه بر غاليه‌دان آوردي
رفتي از غاليه طغرا و نشان آوردينه که منشور نکويي تو بي طغرا بود
ماه را در زره مشک‌فشان آورديتا به ماهت نرسد چشم بد هيچ کسي
تو چرا بيهده از موي ميان آوردينيست از جانب من تا به تو يک موي ميان
با سر موي خودش موي کشان آورديهرکه او از سر کوي تو به مويي سر تافت
گفت آري شدي و زخم زبان آورديگفتم از لعل لبت يک شکر آرم بر زخم
جگرش خوردي و کارش به زيان آورديخواست از لعل تو عطار به عمري شکري