جانا ز فراق تو اين محنت جان تا کي

شاعر : عطار

دل در غم عشق تو رسواي جهان تا کيجانا ز فراق تو اين محنت جان تا کي
بر بوي وصال تو دل بر سر جان تا کيچون جان و دلم خون شد در درد فراق تو
آن روي بدان خوبي در پرده نهان تا کينامد گه آن آخر کز پرده برون آيي
دل نوحه کنان تا چند، جان نعره‌زنان تا کيدر آرزوي رويت اي آرزوي جانم
بر پاي دل مسکين اين بند گران تا کيبشکن به سر زلفت اين بند گران از دل
خون خوردن و خاموشي زين دلشدگان تا کيدل بردن مشتاقان از غيرت خود تا چند
درباز دو عالم را اين سود و زيان تا کياي پير مناجاتي در ميکده رو بنشين
پس خرقه بر آتش نه زين مدعيان تا کياندر حرم معني از کس نخرند دعوي
هست او ز مکان برتر از کون و مکان تا کيگر طالب دلداري از کون و مکان بگذر
بي نام و نشان مي‌رو زين نام و نشان تا کيگر عاشق دلداري ور سوخته‌ي ياري
پس بارکش ار مردي اين بانگ و فغان تا کيگفتي به اميد تو بارت بکشم از جان
عمر ابدي يابد عمر گذران تا کيعطار همي بيند کز بار غم عشقش