گر يک شکر از لعلت در کار کني حالي

شاعر : عطار

صد کافر منکر را دين‌دار کني حاليگر يک شکر از لعلت در کار کني حالي
تسبيح همه مردان زنار کني حاليور زلف پريشان را درهم فکني حلقه
گلزار ز چشم من گلزار کني حاليروزي که ز گلزاري بي روي تو گل چينم
از ناوک مژگانش پر خار کني حاليچون ديده‌ي من هر دم گلبرگ رخت بيند
بر من به جوانمردي ايثار کني حاليصد گونه جفا داري چون روي مرا بيني
ما را چو زبون بيني در کار کني حاليصد بلعجبي داني کابليس نداند آن
خود را عجمي سازي انکار کني حاليبردي دلم از من جان چون با تو کنم دعوي
کز بوي سر زلفش عطار کني حاليچون صبح صبا زان‌رو در خاک کفت مالد