کجايي اي دل و جانم مگر که در دل و جاني

شاعر : عطار

که کس نمي‌دهد از تو به هيچ جاي نشانيکجايي اي دل و جانم مگر که در دل و جاني
نشاني از تو کسي چون دهد که برتر از آنيبه هيچ جاي نشاني نداد هيچ کس از تو
کز آفتاب هويداتري اگرچه نهانيعجب بمانده‌ام از ذات و از صفات تو دايم
همه جهان ز تو پر گشت و تو برون ز جهانيچه گوهري تو که در عرصه‌ي دو کون نگنجي
تويي که از تويي خود مرا ز من برهانيمنم که هستي من بند ره شدست درين ره
مرا ز چاه به ماه ار بر آوري تو توانيمن از خودي خود افتاده‌ام به چاه طبيعت
چو در سر آمدم آخر مرا به سر چه دوانيدر آرزوي تو عمري به سر دويدم و اکنون
از آن شراب دل آشوب قطره‌اي بچشانيچه باشد ار ز سر لطف جان تشنه لبان را
ز بوي خويش نسيمي به جان ما برسانياميد ما همه آن است در ره تو که يک‌دم
از آن او بود اين و از آن خويش تو دانيز اشتياق تو عطار از دو کون فنا شد