کجايي اي دل و جانم مگر که در دل و جاني

کجايي اي دل و جانم مگر که در دل و جاني شاعر : عطار که کس نمي‌دهد از تو به هيچ جاي نشاني کجايي اي دل و جانم مگر که در دل و جاني نشاني از تو کسي چون دهد که برتر از آني به هيچ جاي نشاني نداد هيچ کس از تو کز آفتاب هويداتري اگرچه نهاني عجب بمانده‌ام از ذات و از صفات تو دايم همه جهان ز تو پر گشت و تو برون ز جهاني چه گوهري تو که در عرصه‌ي دو کون نگنجي تويي که از تويي خود مرا ز من برهاني منم که هستي من بند ره شدست درين ره مرا ز چاه به ماه ار بر...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کجايي اي دل و جانم مگر که در دل و جاني
کجايي اي دل و جانم مگر که در دل و جاني
کجايي اي دل و جانم مگر که در دل و جاني

شاعر : عطار

که کس نمي‌دهد از تو به هيچ جاي نشانيکجايي اي دل و جانم مگر که در دل و جاني
نشاني از تو کسي چون دهد که برتر از آنيبه هيچ جاي نشاني نداد هيچ کس از تو
کز آفتاب هويداتري اگرچه نهانيعجب بمانده‌ام از ذات و از صفات تو دايم
همه جهان ز تو پر گشت و تو برون ز جهانيچه گوهري تو که در عرصه‌ي دو کون نگنجي
تويي که از تويي خود مرا ز من برهانيمنم که هستي من بند ره شدست درين ره
مرا ز چاه به ماه ار بر آوري تو توانيمن از خودي خود افتاده‌ام به چاه طبيعت
چو در سر آمدم آخر مرا به سر چه دوانيدر آرزوي تو عمري به سر دويدم و اکنون
از آن شراب دل آشوب قطره‌اي بچشانيچه باشد ار ز سر لطف جان تشنه لبان را
ز بوي خويش نسيمي به جان ما برسانياميد ما همه آن است در ره تو که يک‌دم
از آن او بود اين و از آن خويش تو دانيز اشتياق تو عطار از دو کون فنا شد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط