گفتم بخرم غمت به جاني

شاعر : عطار

بر من بفروختي جهانيگفتم بخرم غمت به جاني
عشوه خرد از تو هر زمانيمفروش چنان برآن که پيوست
چون چنگ ز هر رگم فغانيبنواز مرا که بي تو برخاست
يعني که رگي و استخوانيني ني چو ربابم از غم تو
نوميد ز چون تو دلستانياي دوست روا مدار دل را
دانم نبود تو را زيانيدستي بر نه اگر کنم سود
تا چند ز رحمت گرانييا ني سبکم بکن ز هستي
تا مي‌ماند ز من نشانيچون شمع مرا ز عشق مي‌سوز
از محو رسد سوي عيانيعطار چو بي نشان شد از عشق