گفتم بخرم غمت به جاني

گفتم بخرم غمت به جاني شاعر : عطار بر من بفروختي جهاني گفتم بخرم غمت به جاني عشوه خرد از تو هر زماني مفروش چنان برآن که پيوست چون چنگ ز هر رگم فغاني بنواز مرا که بي تو برخاست يعني که رگي و استخواني ني ني چو ربابم از غم تو نوميد ز چون تو دلستاني اي دوست روا مدار دل را دانم نبود تو را زياني دستي بر نه اگر کنم سود تا چند ز رحمت گراني يا ني سبکم بکن ز هستي تا مي‌ماند ز من نشاني چون شمع مرا ز عشق مي‌سوز از محو رسد سوي عياني ...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گفتم بخرم غمت به جاني
گفتم بخرم غمت به جاني
گفتم بخرم غمت به جاني

شاعر : عطار

بر من بفروختي جهانيگفتم بخرم غمت به جاني
عشوه خرد از تو هر زمانيمفروش چنان برآن که پيوست
چون چنگ ز هر رگم فغانيبنواز مرا که بي تو برخاست
يعني که رگي و استخوانيني ني چو ربابم از غم تو
نوميد ز چون تو دلستانياي دوست روا مدار دل را
دانم نبود تو را زيانيدستي بر نه اگر کنم سود
تا چند ز رحمت گرانييا ني سبکم بکن ز هستي
تا مي‌ماند ز من نشانيچون شمع مرا ز عشق مي‌سوز
از محو رسد سوي عيانيعطار چو بي نشان شد از عشق


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط