تا در سر زلف تاب بيني

شاعر : عطار

دل در بر من خراب بينيتا در سر زلف تاب بيني
بس دل که برو کباب بينيگر آتش عشق بر فروزم
بس رخ که به خون خضاب بينيگر پرده ز روي خود گشايي
جان در ره اضطراب بينيدل بر در انتظار يابي
از خون جگر شراب بينيدر مجلس عشق عاشقان را
تا دل ز غمش به تاب بينيهين روي چو آفتاب بنماي
تا صبح بر آفتاب بينيدر آيينه حبذا بخندي
تا آتش اندر آب بينيدر آب نگر ببين جمالت
گر روي مرا به خواب بينيخوابت نبرد شبي به سالي
فرياد رس ار به خواب بينيعطار به‌کل ز دل فرو شو