تا در سر زلف تاب بيني شاعر : عطار دل در بر من خراب بيني تا در سر زلف تاب بيني بس دل که برو کباب بيني گر آتش عشق بر فروزم بس رخ که به خون خضاب بيني گر پرده ز روي خود گشايي جان در ره اضطراب بيني دل بر در انتظار يابي از خون جگر شراب بيني در مجلس عشق عاشقان را تا دل ز غمش به تاب بيني هين روي چو آفتاب بنماي تا صبح بر آفتاب بيني در آيينه حبذا بخندي تا آتش اندر آب بيني در آب نگر ببين جمالت گر روي مرا به خواب بيني خوابت نبرد...