منم و گوشه‌اي و سودايي

شاعر : عطار

تن من جايي و دلم جاييمنم و گوشه‌اي و سودايي
هر دمم سوي شيوه‌اي راييهر زمانم به عالمي ميلي
گاه شيبي و گاه بالاييمانده در انقلاب چون گردون
همچو من نيست هيچ تنهاييساکن گوشه‌ي جهان ز جهان
مانده‌ام در ميان غوغايياي عجب گرچه مانده‌ام تنها
راه گم کرده‌ام به صحراييرهزن من بسي شدند که من
که در افتاده‌ام به درياييکارم اکنون ز دست من بگذشت
کار هر نازکي و رعنايينيست غرقه شدن درين دريا
مي‌پزم بر کناره سوداييمن سرگشته عمر خام طمع
منتظر بر اميد فرداييمانده امروز با دلي پر خون
کس چو عطار هيچ شيداييالغياث الغياث زانکه نديد